پرستو کوچولو

سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام عسلم امروز سالگرد ازدواج مامانی و باباییه 7 سال با تمام سختی ها و خوشی هاش تموم شد حالا هم خدا با هدیه دادن تو به ما زندگی مون رو شیرین تر و شادتر از قبل کرده امیدوارم سالهای سال به همین منوال بگذره و ما یک روز سالگرد ازدواج تو رو جشن بگیریم البته اینو بگم که بابات از دیروز رفته ترکیه دانشگاه و امروز هم اینجا نیست فقط اول صبح یک اس ام اس داده و امروز و به من تبریک گفته.   ...
27 مهر 1391

شیرین کاری عسلک

دختر خوشگلم شیرین مامان سلام می خوام الان از شیرین کاری های عسلم بگم خیلی با مزه شده تازگی یاد گرفته منو به اسم کوچیک صدا می کنه و می گه ساآ البته بعضی وقتها به باباش هم می گه مایین همون رامین دیروز با دخترم رفتیم دفتر بابایی تا عمو سعید را دید با صدای بلند گفت سعید اونم سرش شلوغ بود وموکل داشت با این همه ذوق زده شد و نتونست جلوی خودش و بگیره و یک جونم غلیظ به لنا گفت. چند وقتی هم هست که وقتی با هم تاکسی سوار می شیم به زور پول و از من می گیره و هی می گه آقا آقا و می ده به راننده دو سه روز پیش خونه بابا بزرگ بودیم وتوی اتاق عمه مژگان نشسته بودیم که دیدم لنا رفت سراغ لوازم آرایش عمش یک آیینه کوچیک برداشت با یک رژ و مدادخیلی جدی رفت یک گوشه...
10 مهر 1391

بدون عنوان

سلام عسلکم دختر خوشگلم امروز دوباره بی خوابی به سرش زده بود و ساعت 5 صبح از خواب بیدار شد البته این تقریبا عادت شده براش که من و باباش و بی خواب کنه از وقتی هم که چشم باز می کنه شروع می کنه به سخنرانی با صدای بلند چون می بینه من توی چرتم و می خواد منو از خواب بیدار کنه هی می گه مامان حموم وبادست نشون می ده و می گه عموم دوباره مامان لامپ ونشون می ده می گه چه آق البته هدف چیز دیگه ای هست اونم فهمیده که من از حرف زدنش خوشم می یاد هی می خواد منو بخندونه تا ذوق کنم و بلند بشم سه شنبه قراره با دخترم باهم بریم کرج مادر و دختر دوباره دو تایی با هم به مسافرت می رن البته بابایی هم کلاسهاش شروع شده و داره می ره ترکیه از این به بعد هفته ای سه روز من و...
9 مهر 1391

خدا حافظ شیر مادر

از دیروز عصر لنای قشنگم و از شیر گرفتم فکر می کردم که خیلی سخت باشه و لنا حسابی اذیت بشه ولی تا حالا که خوب بود خدا پدر لاک تلخ و بیامرزه دیروز وقتی مالیدمش و لنا اومد و خواست تا شیر بخوره طعم تلخی رو فهمید و سریع گفت اه اه واز اون موقع هم هر دفعه که یادش رفته که بد مزه است و خواسته میمی  بخوره تا گفتم تلخه خودش می گه اه اه ومی ره کنار خیلی راحت تر از اون چیزی بود که فکر می کردم خدا رو شکر زیاد اذیت نشد حالا دیگه باید سعی کنم تا از پوشک هم جداش کنم. 4 آبان تولد خوشگلمه ومنم هنوز هیچ برنامه ای براش نریختم برعکس پارسال که خیلی ذوق داشتم امسال اصلا حوصله ندارم نمی دونم چرا اینطوری شدم اصلا نمی دونم جشن بگیرم یا نه خودمون سه تایی یک ...
6 مهر 1391
1